عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
جراحی لابیاپلاستی بهترین جراحی زیبایی زنان | 0 | 82 | mobi78 |
انواع مفتول | 0 | 87 | sanatgran |
کارخانه رابیتس فولاد صنعت زمانی | 0 | 84 | sanatgran |
قیمت مفتول شاخه ای با فولاد صنعت زمانی | 0 | 80 | sanatgran |
مفتول آرماتوربندی با فولاد صنعت زمانی | 0 | 78 | sanatgran |
سیم آرماتوربندی با فولاد صنعت زمانی | 0 | 91 | sanatgran |
فولاد صنعت زمانی تولید کننده روفیکس | 0 | 82 | sanatgran |
مفتول سیاه چیست؟ | 0 | 75 | sanatgran |
تعمیرات صندلی اداری در شرق تهران | 0 | 79 | sanatgran |
مفتول نجاری چیست | 0 | 86 | sanatgran |
قیمت روز توری حصاری با فولاد صنعت زمانی | 0 | 84 | sanatgran |
تعمیرات صندلی اداری در غرب تهران | 0 | 87 | sanatgran |
تعمیر صندلی اداری شرق را به متخصصش بسپار | 0 | 85 | sanatgran |
رابیتس فولاد صنعت زمانی | 0 | 77 | sanatgran |
تعمیر صندلی اداری شهرری | 0 | 94 | sanatgran |
انواع توری مفتولی | 1 | 120 | sanatgran |
تعمیر صندلی اداری | 0 | 82 | sanatgran |
دیوار و سقف کناف ایران | 3 | 268 | sarafazli |
توری گابیون چیست؟ | 1 | 133 | sanatgran |
ماهی صبیتی چیست؟ | 2 | 102 | sanatgran |
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی، که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب؛ ای دریغا به برم می شکند
دست ها می سایم ؛ تا دری بگشایم؛ بر عبث می پایم؛
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان ، بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب.
مانده پای آبله از راه دراز؛
بر دم دهکده مردی تنها؛
کوله بارش بر دوش،
دست او بر در می گوید با خود : غم این خفته ی چند،
خواب در چشم ترم می شکند
نیمایوشیج
ه، ای عشق تو در جان و تن من جاری
دلم آن سوی زمان با تو آیا دارد وعده ی دیداری ؟
چه شنیدم ؟
تو چه گفتی ؟
آری ؟
حمید مصدق
شب رفت صبوح آمد، غم رفت و فتوح آمد
خورشید درخشان شد، تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همّت مجنونان
آن سلسله جنبان شد، تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا
درویش فریدون شد، هم کیسة قارون شد
همکاسة سلطان شد، تا باد چنین بادا
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد، تا باد چنین بادا
آن ماه چو تابان شد، کونین گلستان شد
اشخاص همه جان شد، تا باد چنین بادا
بر روح بر افزودی، تا بود چنین بودی
فرّ تو فروزان شد، تا باد چنین بادا
قهرش همه رحمت شد،زهرش همه شربت شد
ابرش شکر افشان شد، تا باد چنین بادا
خاموش که سر مستم، بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد، تا باد چنین بادا
(دیوان شمس مولانا)
راه است و چاه است و ديده ي بينا و آفتاب
تا آدمي بنگرد پيش پاي خويش
چندين چراغ دارد و بيراهه مي رود
بگذار بيفتد تا ببيند سزاي خويش
می روم تا به همه فرصت ابراز دهم
که حضورم شکند قلب پر از دلخوری را
می رم تا به سکوت فرصت گفتن بدهم
حرف خود را زده ام
دوست دارم که سکوت حرف خود را بزند
دوست دارم که سکوت بشکند مهر سکوت
به سکوت فرصت گفتن دادم
سخنی تازه نداشت
می روم تا به نبود
تا به غیبت
فرصتی تازه دهم
تا که حاضر شود این غیبت سرد
تا چشد طعم حضور
تا ببیند که حضور
چه صفایی دارد
گر چه این رفتن من
به سکوت ، به نبود
خبری خوش باشد
این مهم است که با رفتن من
خاطره ها می جوشند
خاطره تا به ابد اینجا هست
تو بگو غیبت خاموش کجاست
خاطره از دل من حرف زند
اما کو
سخنی از دل بی جان سکوت
خیالم راحت
بعد رفتن
جای این من
خاطره تا به ابد هست و سخن می گوید
ذات بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است
خر عیسی گرش به مکه برند چون بیاید هنوز خر باشد!
درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش بر نشانی بباغ بهشت-همان میوه تلخ بار اورد
"زمستان "،زمستان است
نگاه سردتو بر من زمستان است
صدای سرد تو بر من زمستان است
بهار چشم تو بر من زمستان است
به گرمی دل نمیبندم
دلم لبریز از سردیست
در آغوشت پناهم نیست
چرا دنیا چرا دنیا
دلم از درد میسوزد
کسی با من موافق نیست
به درد خود گرفتارم
لبانم خشک از سردیست
صدایم مرده
دل خشکیده
دنیایم زمستان است
چرا دنیا چرا دنیا؟ ...
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است
خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است
هوشنگ ابتهاج
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
.
نمی دانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
.
گهی در خاطرم می جوشد این وهم
ز رنگ آمیزی غمهای انبوه
که در رگهام جای خون روان است
سیه داروی زهرآگین اندوه
.
فغانی گرم وخون آلود و پردرد
فرو می پیچیدم در سینه تنگ
چو فریاد یکی دیوانه گنگ
که می کوبد سر شوریده بر سنگ
.
سرشکی تلخ و شور از چشمه دل
نهان در سینه می جوشد شب و روز
چنان مار گرفتاری که ریزد
شرنگ خشمش از نیش جگر سوز
.
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
.
درون سینه ام دردی ست خونبار
که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم
.
< هوشنگ ابتهاج >
چرا نمی گویند که آن کشیده سر از شرق -
آن بلند اندام سیاه جامه به تن،
دلبرِ دلیر ز شاهراه کدامین دیار می آید
و نور صبح طراوت بر این شب تاریک چه وقت می تابد؟
در انتظار امیدم،
در انتظار امید طلوع پاک فلق راچه وقت
آیا من به چشمِ غوطه ورم در سرشک خواهم دید؟
از حمید مصدق
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:
"چه سیب های قشنگی!
حیات؛ نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال!
و عشق، تنها عشق؛
تو را به گرمی یک سیب میکند مأنوس!
سهراب سپهری
قیصر امین پور
گفته بودي كه چرا محو تماشاي مني؟
آنچنان مات كه حتي مژه بر هم نزني
مژه بر هم نزنم تا كه ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدني
فريدون مشيري
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید :
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری !
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا ، همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
گاهی
صد بار در یک روز می میرم
اما
غیر از این رفتار معمولی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است ... ツ
"قیصر امین پور "
باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
خاطرات خوب و رنگین
در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز ،غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد ،آرزوها رفته بر باد
باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه
بی ترانه ٬بی بهانه، شایدم گم کرده خانه
تو مرا ياد كني يا نكني
باورت گربشود گرنشود
حرفي نيست...
اما...
نفسم ميگيرد در هوايي كه نفس هاي تو نيست
(سهراب سپهري)
اي آسمون زيبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
يک سينه غرق مستي دارد هواي باران
از اين خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خيال دارم تا صبح گريه کردن
شرمندهام خدايا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر ديدگان تشنه
بايد شود هويدا امشب دلم گرفته
ساقي عجب صفايي دارد پياله تن
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتي خيال بس کن فرمايشت متين است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
من به آمار زمين مشكوكم
اگر اين سطح پر از آدمهاست
پس چرا اين همه دلها تنهاست؟
بيخودي مي گويند هيچكس تنها نيست
چه كسي تنها نيست؟...
همه از هم دورند
همه در جمع ولي تنهايند
من كه در ترديدم...تو چطور؟
Nice4Me4U هر چيز كه شما لازم داريد بايد اينجا پيدا بشه... هرچي كه خواستيد نبود...حتما بهم بگبد تا براتون بزارمشا...باشه... فداي همگي