شب رفت صبوح آمد، غم رفت و فتوح آمد
خورشید درخشان شد، تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همّت مجنونان
آن سلسله جنبان شد، تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا
درویش فریدون شد، هم کیسة قارون شد
همکاسة سلطان شد، تا باد چنین بادا
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد، تا باد چنین بادا
آن ماه چو تابان شد، کونین گلستان شد
اشخاص همه جان شد، تا باد چنین بادا
بر روح بر افزودی، تا بود چنین بودی
فرّ تو فروزان شد، تا باد چنین بادا
قهرش همه رحمت شد،زهرش همه شربت شد
ابرش شکر افشان شد، تا باد چنین بادا
خاموش که سر مستم، بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد، تا باد چنین بادا
(دیوان شمس مولانا)