ﺗﻮ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻢ ..
ﺍﺯ ﺁﺭﺍﯾﺸﺶ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺷﻮ ﺧﯿﻠﯽ
ﺧﻮﺏ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﺑﻬﺖ ﮔﯿﺮ ﻧﻤﯿﺪﻩ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﯾﺶ
ﻣﯿﮑﻨﯽ؟؟؟
ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﻧﮕﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺍﻭﻧﻄﺮﻑ ﻧﺸﺴﺖ
ﺑﻌﺪﺃ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﭼﻪ ﺳﻮﺗﯽ ﺩﺍﺩﻡ
ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩ
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
جراحی لابیاپلاستی بهترین جراحی زیبایی زنان | 0 | 90 | mobi78 |
انواع مفتول | 0 | 94 | sanatgran |
کارخانه رابیتس فولاد صنعت زمانی | 0 | 89 | sanatgran |
قیمت مفتول شاخه ای با فولاد صنعت زمانی | 0 | 86 | sanatgran |
مفتول آرماتوربندی با فولاد صنعت زمانی | 0 | 85 | sanatgran |
سیم آرماتوربندی با فولاد صنعت زمانی | 0 | 98 | sanatgran |
فولاد صنعت زمانی تولید کننده روفیکس | 0 | 88 | sanatgran |
مفتول سیاه چیست؟ | 0 | 81 | sanatgran |
تعمیرات صندلی اداری در شرق تهران | 0 | 84 | sanatgran |
مفتول نجاری چیست | 0 | 93 | sanatgran |
قیمت روز توری حصاری با فولاد صنعت زمانی | 0 | 91 | sanatgran |
تعمیرات صندلی اداری در غرب تهران | 0 | 93 | sanatgran |
تعمیر صندلی اداری شرق را به متخصصش بسپار | 0 | 93 | sanatgran |
رابیتس فولاد صنعت زمانی | 0 | 84 | sanatgran |
تعمیر صندلی اداری شهرری | 0 | 101 | sanatgran |
انواع توری مفتولی | 1 | 128 | sanatgran |
تعمیر صندلی اداری | 0 | 90 | sanatgran |
دیوار و سقف کناف ایران | 3 | 274 | sarafazli |
توری گابیون چیست؟ | 1 | 139 | sanatgran |
ماهی صبیتی چیست؟ | 2 | 108 | sanatgran |
ﺗﻮ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻢ ..
ﺍﺯ ﺁﺭﺍﯾﺸﺶ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺷﻮ ﺧﯿﻠﯽ
ﺧﻮﺏ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﺑﻬﺖ ﮔﯿﺮ ﻧﻤﯿﺪﻩ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﯾﺶ
ﻣﯿﮑﻨﯽ؟؟؟
ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﻧﮕﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺍﻭﻧﻄﺮﻑ ﻧﺸﺴﺖ
ﺑﻌﺪﺃ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﭼﻪ ﺳﻮﺗﯽ ﺩﺍﺩﻡ
ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩ
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند :
با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر،تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود..
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان
لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های
مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
پسره نوشته:
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﯼ ﻧﺎﺭﻧﮕﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﮐﯿﻔﻢ
ﺑﺒﺮﻡ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺨﻮﺭﻡ ، ﺯﻧﮓ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﮐﯿﻔﻤﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ
ﺩﯾﺪﻡ ﻧﺎﺭﻧﮕﯿﻪ ﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺟﺬﺏ ﺷﺪﻩ ﺗﻮ ﮐﺘﺎﺏ ﻓﺎﺭﺳﯿﻢ .
ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺳﺎﻝ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﻫﻮﺱ ﻧﺎﺭﻧﮕﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ
ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺘﺎﺑﻤﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ!!!
(( سعید باهوش ,قهرمان وزن 55 کيلو فلج هاى ذهنى ٱسيا ))
هیچ وقت زود قضاوت نکن !
زن و شوهر جوانی پس سالها ازدواج بچه دار نمیشدن برای اینکه از تنهایی در بیان یه توله روتوایلر میخرن و اونو مثل پسر خودشون بزرگ میکنن...این روت بزرگ میشه چندین بار جون این زن و شوهر رو نجات میده حتی از دست راهزنا....
اما پس از گذشت 7 سال این خانم و اقای جوان صاحب نوزادی میشن که باعث میشه به روتوایلر دیگه کمتر توجه کنن....سگ حسودی میکنه اما کار بدی انجام نمیده...
تا اینکه یروز اقا و خانوم نوزادشون رو که خواب بود روی گهواره تنها میذارن و برای درست کردن کباب به تراس خونه میرن اما وقتی بر میگردن به داخل خونه تا برای بردن فرزندشون به مهد کودک اماده بشن میبینن روتوایلر با دهن خونی تو راهروی خونه ایستاده مرد عصبانی میشه و بدونه اینکه فکری کنه اسلحشو بر میداره و سگش رو در جا میکشه...
و خیلی سریع میرن به اتاق نوزاد میبینن روتوایلر یه مار بزرگ رو کشته و سر مار رو کنده تا به بچه اسیبی نزنه....همون لحظه مرد فریاد میزنه که من سگ وفادارم رو کشتمممممم....
برگزفته شده از پایگاه تکناز
این پست در مورد خوش شانس ترین پسر ایرانیه...من که خیلی این پستو دوست دارم...
خدا کنه منم ی روزی ....
هی
بیخیال پیشنهاد میکنم حتما بیاید ادامه مطلب ببینید عاخه حیفه
برا سوپرایز صفحه اول نذاشتماااااااااااا
تیترشم اینه:
این پسر خوش شانس ترین مرد ایرانی لقب گرفت
پسرا تو چند مورد خیلی جذاب میشن
اگه خیلی دوس داری بدونی بیا ادامه مطلب
وقتی یه دختر آروم داره درودیوارو نگاه میـــــــــکنه
وقتی نگات میکنه ولـ ـــــــــی چیزی نمــــــیگه
وقتی تو نگاش میکنی و اون روشو برمیگـ ـــــــــــردونه ازت
.
.
.
.
.
خو دوست داره خنگول....
اینم من باید بهت بگم....
ترسم از اینه که
پسرایی که شلوار قرمز و تی شرت صورتی میپوشن
و ابرو بر میدارن
کم کم موهاشونو خرگوشی ببندن
یکی از مزایای بنیادین کیلیپس اینه که کمک میکنه دخترو از پسر تشخیص بدیم !
فکر کنم تنها راه باقی مونده همین باشه …
پسره ميگه:
دﺧﺘﺮﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘم ، ﮔﻔﺖ ﺳﻼﻡ و ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩ !
ﺍﺱ ﺩﺍﺩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺷﻤﺎﺭﻣﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ﻟﻄﻔﺎ …
۵ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺱ ﺩﺍﺩ : ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﯼ ؟
۷ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ : الو ؟
۹ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ : ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﻻﺗﻪ ﻫﺎ میگم ﺑﮑﺸﺘﺖ !
۱۱ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ : ﮐﺜﺎﻓﻄططط !
من :
داداش لات :
ایرانسل :
هیچکس تنها نیست
ديروز تا تو تاكسي نشستم ديدم دوست پدرم عقب تاكسي نشسته، به روي خودم نياوردم كه ديدمش.
5 دقيقه بعد اومد كرايه رو حساب كنه و گفت: آقا 2 نفر حساب كنين لطفا!
من بسي خجالت زده دستشو گرفتم و كلي باهاش كشتي گرفتم كه: توروخدا شرمنده نكنين! آخه اين چه كاريه و اين حرفا...
بعد اينكه پولو داد دوباره يك كرايه ديگه هم حساب كرد و گفت: اين هم مال اين آقا!
تازه فهميدم دفعه ي اول كرايه ي خودش و پسرش رو حساب كرده بود ..!
ببین دختر جون.....
روزی که ازدواج میکنی اونی که میخنده مادرته چون تو داری خوشبخت
میشی و تو رو تو لباس عروسی میبینه اما اونی که غم داره و از درون از جدا
شدنت اشک میریزه اونی که تو تا عمر داری ناموسشی اونی که نمی تونه
پشتت نباشه اونی که تو آبروشی اونی که با نابودی تو کمرش میشکنه....
بابات.....
ببین چقد به این پسرایی که میانو میرن فکر میکنی ..
چقد بخاطرشون هر کاری میکنی ....
واسه اون بابا اون مرد اصلی کل عمرت یکم وقت بذار .......
بدون.. محبت تورو با هیچ مهر و محبتی تو دنیا عوض نمی کنه ...
اونه که ناز واقعی تورو با دنیا میخره نه پسری که ناز بودن تورو واسه ارضاء
نیازهای روحی و جسمی خووش میبینه ...
به بابات محبت کن دوست داشتنتو ابراز کن ببین بهت خیانت میکنه؟
ببین محبتتو با دختر خوشکلو خوش هيكل تر از تو میفروشه؟
ببین اشکتو در میاره؟ .......
نکن ....
همیشه نیستا.......
سلامتیه مادری که میبینه رو سر و صورت پسرش
پر از خط چاقو*ِِِِعه،ولی بازم موقع باز کردن در کنسرو
به پسرش میگه بده من باز کنم تو دستتو نبری.
چرا دخترا بهتون می گن داداش؟
خوبه بعضی از پسرا بدونن که چرا دخترا بهشون میگن داداش:
میگن داداش: یعنی زیاد بهم نزدیک نشو
میگن داداش: که وقتی مزاحم پیدا کردن بتونن با کمک داداشی ردش کنن
میگن داداش: که وقتی ناراحتن با یکی حرف بزنن
میگن داداش: که وقتی می خوان لج یکی رو در بیارن از داداش
کمک بگیرن
میگن داداش: که گاهی چیزایی رو که نمی دونن ازشون یاد بگیرن
میگن داداش: یعنی من نمی خوام دوست پسر داشته باشم بی خیال من شو
میگن داداش: که هم باهات حرف بزنن هم از هر پیشنهاد ناراحت کننده ای در امان باشن
میگن داداش : چون محبت داداش از دوست پسر بیشتره واقعا راسته
من خیلی خوشحال بودم… من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم… والدینم خیلی کمکم کردند… دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود…
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود… اون دختر باحال ، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم…
من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم…
اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم…
وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…
یهو با چهرهء نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم! پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی… ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم… ما هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم… به خانوادهء ما خوش اومدی!
خخخ
اينا چقده بامزن
پسر كوچولو بعد از رفتن به رختخواب: بابااااااااااااا
پدر: بله؟
پسر كوچولو: میشه برام یه لیوان آب بیاری؟
پدر: نخیر نمیشه. قبل از اینكه بخوابی گفتم آب می خوری؟ گفتی نه.
3 دقیقه بعد، پسر كوچولو: بابااااا تشنه امه، یه لیوان آب میاری؟
پدر: نخیرررر، اگه یه بار دیگه آب بخوای، میام یكی میزنم توی گوشت تا بخوابی.
5 دقیقه بعد، پسر كوچولو: بابا.... میشه وقتی میای منو بزنی، یه لیوان آبم بیاری
نامه ي آبراهام لينكن به آموزگار پسرش
-او بايد بداند كه همه مردم عادل و همه آنها صادق نيستند
-اما به پسرم بياموزيد كه به ازاي هر شياد انسان صديقي هم وجود دارد....
-به او بگوييد به ازاي هر سياستمدار خودخواه راهب جوانمردي هم يافت ميشود...
-به او بياموزيد كه در ازاي هر دشمن دوستي هم يافت مي شود...
-مي دانم كه وقت مي گيرد اما به او بياموزيد اگر با كار و زحمت خويش يك دلار كاسبي كند بهتر از آن است كه جايي روي زمين 5دلار بيابد...
-به او بياموزيد كه از باختن پند بگيرد و از پيروز شدن لذت ببرد...
-او را از غبطه خوردن بر حذر ذاريد...
-به او نقش و تاثير مهم خنديدن را يادآور شويد...
-اگر مي توانيد به او نقش موثر كتاب در زندگي را آموزش دهيد...
-به او بگوييد تعمق كند و به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقيق شود...
-به گل هاي درون باغچه و به زنبور ها كه در هوا پرواز مي كنند دقيق شود...
-به پسرم بياموزيد كه در مدرسه بهتر اين است كهمردود شود اما با تقلب به قبولي نرسد...
-به پسرم ياد دهيد با ملايم ها ملايم و با گردن كش ها گردن كش باشد...
-به او بگوييد به عقايدش ايمان داشته باشدحتي اگر همه بر خلاف او حرف بزنند...
-به پسرم ياد دهيد كه همه ي حرف ها را بشنود و سخني را كه به نظرش درست مي رسد انتخاب كند...
-ارزش هاي زندگي را به پسرم آموزش دهيد...
-اگر مي توانيد به پسرم ياد دهيد كه در اوج اندوه تبسم كند...
-به او بياموزيد كه از اشك ريختن خجالت نكشد...
-به او بياموزيد كه مي تواند براي فكر و شعورش مبلغي تعيين كند اما قيمت گذاري براي دل بي معناست...
-به او بگوييد كه تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق مي داند پاي سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد...
-در كار تدريس به پرم ملايمت به خرج دهيد اما او را يك ناز پرورده نسازيد...
-بگذاريد كه باشد و بياموزد كه به مردم اعتقاد داشته باشد...
-توقع زيادي است اما ببينيد كه چه مي توانيد بكنيد.
پسرم كم سن و سال بسيار خوبي است...
پسر:عشقم 1 عکس خوشگل از خودت واسم بفرست
دختر:چشم ولی تو هم محض احتیاط 1 عکس از خواهرت بهم بده عجقم
(شیطون سر پا ایستاد!! سیگارشو خاموش کرد و کف مرتبی به افتخار دخترک زد)
پسر بدون معطلی عکس اون یکی دوست دخترشو فرستاد
(بیچاره شیطون رو آورد به مصرف موادمخدر وشیشه)
دختر:وای مرسی عزیزم:x الان عکسمو واست ایمیل میکنم و عکس دوستشو فرستاد
پسرک خوشحال وقتی ایمیلشو بازکرد عکس خواهرشو دید!!
(هیچی دیگه... داستان این چت باعث شد شیطون ادامه تحصیل بده! بعدازظهرا هم چندتا کلاس تقویتی گرفته!!)
مطلب از
به سلامتي اصحاب كهف كه حاضر شدن سگ با خودشون ببرن اما زن نبرن
تا بتونن....
300 سال راحت بخوابن...
با ي روز تاخير روز مرد و پدر مبارك به همه ي مردا...
دقت كنيد مردا....
پسرا الكي خودشونو نچسبوننن بهش
عيد همه مبارك...هورا